هو الحکیم
بنیادها و مولفه های رهیافت تاریخی؛
آموزه تکوین در مقابل آموزه تعریف
اگر گسترش و تعمیق بینش و اندیشه تاریخی را یکی از مهمترین ویژگیهای آگاهی مدرن و انتقال به دوران جدید تلقی کنیم و بپذیریم که اندیشه و بینش تاریخی، روح اندیشه مدرن است در این صورت، هر گونه بحث نظاممند و عمیق از مبانی و مولفه های رهیافت تاریخی، همواره کوشش مشروع و بااهمیتی است. رهیافت تاریخی با قراردادن رویدادها، اعمال و گفتهها در بستر یک دوره زمانی مشخص و به این ترتیب، از مجرای وارد کردن مقوله زمانمندی در فهم رخدادها، نشان خواهد داد که چگونه ساختارها، برنامهها، سیاستها و فرهنگ امروز، «امکانی» هستند یعنی میتوانستند شکل و قوام دیگری به غیر از فرم امروز به خود بگیرند و امروز ما میتوانستیم در وضعیت دیگری به سر بریم که بنا بر دلایل و علل متعدد، فرم زندگی امروزین ما، این شکل بخصوص را پیدا کرده است. به تعبیر ماکس وبر، ما میتوانستیم طور دیگری بشویم و از اینرو، تاریخ، نه باب ضرورت که باب آزادی و شدن است و به همین سیاق، «آینده نیز باب امکان است» یعنی به امکانهای متعدد گشوده است، هرچند هم معتقد باشیم که آینده از خلال گذشته و اکنون، آینده خواهد شد. درنتیجه، تاریخ را می بایست به طور زنده خواند نه همچون یک لاشه و جسد. تاریخ، معادل گذشته نیست تا محقق و مورخ آن را بیابد، تاریخ طرحی است که ما از منظر ارزشها و مسئله های زمان حال، بر روی گذشته میافکنیم.
یکی از تبعات روانشناختی تعمیق اندیشه و بینش تاریخی، تقویت روحیه امید خواهد شد چرا که از مجرای بررسی تاریخ میتوان به مقدورات و ناتوانیهای خود واقف شد و در نتیجه، میتوان به طور انتقادی به بررسی گذشته پرداخت تا متوجه شد گذشتگان چه اقداماتی می توانستند بکنند که نکردند، چه اقداماتی را نبایستی انجام می دادند که کردند و اساسا قادر به انجام چه کارهایی بودند. به این طریق، رهیافت تاریخی میتواند به انباشت تجربه و آگاهی ملی ما یاری رساند چرا که این رهیافت، با بررسی مفهومی تجربه های زیستهما و انتقال آن از سطح ناخودآگاه یا نیمه هشیار فردی و گروهی به عرصه آگاهی ملی، میتواند زمینه خودفهمی و بلوغ کنشگران و تصمیم سازان امروزین و نسل آینده کشور را فراهم آورد.
رهیافت تاریخی بیانگر این معناست که «هنوز زنده است آنچه رخ داده است». این گزاره را به بیان اگوست کنت این گونه میتوان تفسیر کرد که گذشتگان بیشتر از معاصران بر ما تأثیر گذاشتهاند. بررسی سازوکارهای این تأثیرگذاری، امکان شناسایی الگوهای ثابت و تکرارشونده، و تغییرات قابل توجه را برای ما تدارک خواهد دید تا دریابیم چه الگوها، چه انگارهها و چه مضامینی همواره بازتولید شده و در گذشت زمان تغییر نکرده است و چه اموری حقیقتا تغییر کردهاند و به این ترتیب، میتوان فهمید وجوه ثابت و متغیر زندگی جمعی امروز ما، چیست. از این طریق، بینش و اندیشه تاریخی میتواند به تقویت روحیه و منش خودنگری و بازاندیشی تاریخی ما یاری رساند و جسارت نگاه کردن به درون مغاک و حفره های زندگیمان را به ما ارزانی بخشد تا بتوان منطق شکستهای تاریخی خود را در عرصه عمل و عرصه نظر بکاویم و چرخههای مطلوبی برای رفت و برگشت بین حوزه نظر و عمل برپا کنیم. درواقع، اندیشه و بینش تاریخی، همان حلقه اتصال نظر به عمل و حلقه پیوند عمل به نظر است. اما در صورت فقدان تفکر تاریخی، بر میزان شکاف نظر و عمل افزوده خواهد شد و به این ترتیب، ما در فهم مهمترین مسئله های تاریخی توسعه ملی ایران و چگونگی برونرفت از این مسائل، ناکام خواهیم بود.
رشد و تعمیق اندیشه تاریخی، با گشودن افق های دیده نشده، اندیشده نشده، پنهان و سنجیده نشده، نه تنها برای مردم کوچه و بازار یا برای دانشگاهیان، برای سیاستگذارن و دولتمردان ایرانی نیز دلالت های بسیاری در پی خواهد داشت. با بررسی تاریخی درمی یابیم که با تأسی جستن به مدل های قانون بنیاد در علوم طبیعی، نمیتوان به شناخت و اداره جامعه و توسعه آن دست یازید. درواقع، از ضعف تفکر تاریخی است که بخش قابل توجهی از سیاستمداران، مدیران، فعالان سیاسی و دانشگاهیان در ایران، چشم به نظریه ها، مدلها و شاخصهای برامده از تاریخ غرب دوخته اند تا بتوانند در شناخت جامعه و حکمرانی این کشور، راهی برای بهبود امور پیدا کنند، غافل از این که بینش تاریخی مدرن به ما باید آموخته باشد که انتقال دانش و انتقال نظام نوآوری و فناوری، تنها در یک بستر تاریخی و فرهنگی ممکن می شود. اما به رغم دستاوردها و قابلیت های رهیافت تاریخی مدرن، در ایران چندان شاهد تعمیق اندیشه و بینش تاریخی نیستیم. از مصادیق این ضعف، تقلیل کارکرد رهیافت تاریخی بعد از حوادث مشروطه، دوره پهلوی اول و پهلوی دوم و دوره چهل ساله انقلاب اسلامی به الف. کارکرد سیاسی مشروعیت بخشی و هویتیابیِ تاریخ پژوهشی و ب. تقلیل آن به روش تحقیق تاریخی هستیم.
هرچند استفاده سیاسی از تتبعات تاریخی مختص به ایران نیست اما اگر برای نمونه به درک هگل، مارکس و وبر از رهیافت تاریخی مراجعه کنیم، رهیافت تاریخی نه قابل فروکاستن به ابزار مقاصد سیاسی و ایدئولوژیک است نه قابل فروکاستن به «روش تحقیق تاریخی»، بلکه کارکرد رهیافت تاریخی فراتر از کارکرد سیاسی و روشی آن است.
رهیافت تاریخی مدرن بیانگر گذار اندیشه مدرن از آموزه تعریف به سوی آموزه تکوین به منظور فهم و تبیین جهان طبیعی و جهان اجتماعی است. آموزه تکوین در نتیجه گسست هابز از اندیشه قدمایی همچون ارسطو صورت گرفت و با طرح پدیدارشناسی هگل، تبارشناسی نیچه، سنجش خرد تاریخی دیلتای، ماتریالیسم مادی فوئرباخ، هستی اجتماعی مارکس و مفهوم تیپ آرمانی وبر این آموزه به طرق مختلف دنبال شد تا در این بستر نظری، در نیمه دوم قرن بیستم، جریانهای تاریخ پژوهشی نظیر مکتب آنال، تبارشناسی میشل فوکو و تاریخگرایی نوین نیز در بسط و تعمیق این آموزه بکوشند. «آموزه تکوین» به زبان ساده به این معناست که «هرگاه بدانیم چیزی چگونه پدیده آمده است، آن چیز را میشناسیم».
اما رهیافت تاریخی مدرن با برجسته شدن مفهوم «عمل» نسبت به مفهوم «تأمل» در دوران رنسانس شکل گرفت که بعدها با بحث تقدم خرد عملی بر خرد نظری در نظام فلسفی کانت و تأکید فیشته بر مفهوم عمل و اولویت دادن مارکس به مفهوم کار و پراکسیس و در کانون قرار گرفتن مفهوم کنش اجتماعی نزد وبر، اندیشه و بینش تاریخی مدرن در مرکز کانون علوم انسانی قرار گرفت. هرچند این یونانیها بودند که برای اولین بار قدرت کنش انسانی را کشف کردند اما متفکران مدرن، با کشف دوباره توانایی کنش انسان و تفکیک آن از مفهوم «انسان صنعتگر» و «حیوان کارورز»، کنش انسانی را در کانون علوم انسانی معطوف به رهیافت تاریخی قرار دادند. اما چرا رهیافت تاریخ مدرن بر پایه مفهوم کنش، قوام یافت؟ به طور ساده و اجمالی میتوان گفت چون هر کنشی واجد پیامدها و تبعاتی است که اثرات خود را تنها در آینده و با گذشت زمان نشان خواهند داد واز طرفی، تبعات و پیامدهای کنش، غیرقابل پیشبینی است. در نتیجه، همواره میان کنش و پیامد، یک فاصله زمانی وجود دارد که فهم آن کنش را منوط به درک آن کنش در یک بازه زمانی مشخص میکند. پس زمانمندی ذاتی کنش است و با طرح زمان مندی کنش، آموزه کنش با آموزه تکوین، درهم گره میخورند و رهیافت تاریخی مدرن بر پایه این دو آموزه، ممکن میشود. بنابراین، در تحلیل نهایی، میتوان آموزه تکوین و آموزه کنش را از بنیادها و مولفه های تئوریک رهیافت تاریخی مدرن به شمار آورد و فهم این رهیافت را منوط به فهم این دو آموزه دانست.
محمد جواد اسماعیلی
عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی
هو الحکیم
آیینه زمان
غالب مساله های چسبنده و بدخیم جماعتهای انسانی، پیچیدگیهای مرکب دارند؛ یعنی کنش گران، خود حجاب خودند. وقتی کنشگران نتوانند ردپای انگارهها و مفروضات بنیادین خود را در وضعیتهای پیچیده ببینند و به بیان دیگر در «خودفهمی» ناتوان باشند، امکانهای تازه پیش روی آنها نمایان نخواهد شد. در چنین شرایطی تلاش اصلی پژوهشگر باید متوجه قراردادن کنشگران در سطحی از فهم مشترک باشد، که امکان توافق برای گذار به وضعیت بهتر را پیدا کنند. برای این منظور باید آیینه زمان را به عرصه پژوهش فراخواند و سفری به گذشته کرد و از آنجا دوباره به امروز بازگشت.
سنتهای پژوهشی که به پویایی، تحول و تکوین توجه میکنند میتوانند روایتهای جذابی از خویشتن برای ما فراهم آورند. تولستوی در «آناکارنینا» میگوید زندگی همه خانوادههای خوشبخت شبیه هم است، اما هر خانواده بدبخت به شیوه خاص خود بدبخت است! اگر بخواهیم از زبان تولستوی استفاده کنیم باید بگوییم که بسیاری از مسألههای پیچیده و با اهمیت که مورد مطالعه پژوهشگران قرار میگیرند، هر کدام ناشی از وضعیت خاص کنش گران در همان صحنه معین هستند و به ندرت میتوان شرایط کاملاً مشابهی پیدا کرد که امکان تعمیم فراهم باشد. مثلاً سرگذشت و سرنوشت محصولی مثل پیکان در شرکت ایران خودرو و سهم آن در زندگی مردم ایران و واکنش های بازار ایران نسبت به آن و ادامه حیات آن در قالب خودروی روآ چقدر تکرار پذیر است؟ آیا با فرمول های ساده ای مثل اینکه مشکل صنعت خودروی ایران رقابتی نبودن است، میتوان این مسأله را فهمید و برای آینده صنعت خودرو سیاست گذاری کرد؟ و یا اگر به فرض مدیران ایران خودرو در سال 84 این گزاره را میپذیرفتند که صنعت خودروی ایران رقابتی نیست و باید رقابتی شود، راه نجات شرکت را پیدا کرده بودند؟ انگار کسی به خانواده بدبخت مورد نظر تولستوی بگوید که بنا بر قانونمندی های جهان شمول اگر شما در طول زندگی خود اشتباه نمیکردید و اگر اتفاقات ناگوار در زندگی شما نمیافتاد شما هم خوشبخت بودید. این گزاره چه ارزشی برای آن خانواده و حتی خانوادههای آینده دارد؟ حتی اگر هدف عبرت گرفتن هم باشد، باز هم بیان یک گزاره جهان شمول کمکی به بهتر شدن زندگی نمیکند. اما روایت خطاها و حادثههای گذشته میتواند جذابیتها و درس آموزیهای خود را داشته باشد.
البته چنین تغییر نگاهی به پژوهش آسان نیست. کمتر پژوهشگری است که بتواند در برابر وسوسه کشف قانونمندیهای جهان شمول مقاومت کند. آوازه بلند دانشمندان اسطورهای، از اقلیدس و ارشمیدس تا نیوتن و پاستور، آنقدر جذابیت دارد که این مقاومت را در هم بشکند؛ حتی اگر این پژوهشگر در حوزه علوم انسانی و مطالعات سازمان و مدیریت باشد؛ اما پژوهش تاریخی در خلاف آمد این عادت قدم برداشته و به دنبال کشف «شاکله» کنشگران است. یعنی کشف نیمه پنهان وجودی کنشگران. کنشگرانی که حامل روایتی هستند که وضعیت مورد مطالعه را ایجاد کرده است. هر چند که خودشان به روایتی که حمل میکنند خودآگاه نباشند. حتی ممکن است با حرارت بسیار از وضعیت موجود، یعنی وضعیتی که خودشان ایجاد کردهاند بدگویی کنند و پرچم مخالفت با آن را برافرازند.
پژوهش تاریخی پدیده را در بستر زمانی و مکانی آن بررسی میکند. چرا که هدف از مطالعه، قبل از آنکه کشف قانونمندیهای جهان شمول باشد، فهم یک وضعیت معین و چاره اندیشی برای بهتر کردن وضعیت است. وضعیتی که در تلاقی زمان و مکان و تجمع ارادهها و نیتهای کنشگران ایجاد شده و از جهانی منحصر به فرد است. البته این لزوماً به معنی نفی قانونمندیهای جهان شمول نیست. اما تعهدی هم به کشف قانونمندیهای جهان شمول وجود ندارد. تصریح به این عدم تعهد، به دلیل تجارب تلخی است که از تکلفهای پژوهشی در حوزه علوم انسانی در خاطره دانشگاههای ایرانی ثبت شده است. نتیجه این تکلفها، کم مایه شدن رسالهها و مقالات پژوهشی و تهی شدن از دلالتهای معنی دار، ناتوانی از رمزگشایی از پیچیدگیهای واقعیت اجتماعی و اصرار بر اجرای کلیشهای گامهای تعریف شده است.
مطالعات تاریخی روایت محور، از این تکلف پژوهشی فاصله میگیرد و از ابتدا هدف مطالعه را کشف شاکله و زیر پوست مسألهها تعریف میکند. هر چند که در طول این مسیر، هم به قانونمندیهایی که در مطالعات پیشین به دست آمده توجه میکند و هم احتمالاً یافتههایی قابل تعمیم به وضعیتهای دیگر تولید خواهد کرد.
تأکید بر روایت محوری و روایت گری در رویکرد ما به پویایی شناسی سیستم، به دلیل خلأیی است که در پژوهشهای حوزه مدیریت، کسب و کار، سیاست گذاری و نظایر آن در کشورمان مشاهده میشود. همچنان که گفته شد مهم ترین ویژگی این رویکرد، توجه به شاکله است یعنی تلاش برای شناسایی مسیرهای هموار شده و توافق شده کنش جمعی.
مطالعات تاریخی را در نسبت با زمان میتوان به دو گروه دستهبندی کرد:
آنچه در سطور بالا مورد تأکید قرار گرفت تلاش برای زنده نگه داشتن رسالت پژوهش است. به نظر میرسد در حوزه مدیریت و سیاست گذاری نهاد پژوهش و اندیشه ورزی با نقصانهای قابل توجهی روبروست. عادات پژوهشی و روالهایی که بر تعریف و انجام پایاننامههای تحصیلات تکمیلی حاکم شده است نیاز به بازنگری دارد. پروژههای فراوانی که توسط سازمانها تعریف میشود نمیتواند دانش راهنمای تولید کند. فصلنامه بهبود بر آن است که تحولی در فضای موجود ایجاد کند. بازخوانی تجربه هشت سال گذشته به ما نشان داد که باید در رویکرد فصلنامه تغییراتی ایجاد کنیم که شرح آن در بخش سیاست فصلنامه آمده است. امیدواریم که در این مسیر پژوهشگران دغدغهمند که بحمد الله کم نیستند ما را تنها نگذارند و با ارسال آثار ارزشمند خود این فصلنامه را به فضایی برای بازاندیشی در سیاست، مدیریت و سازمان ایرانی تبدیل کنند.
حمیدرضا فرتوک زاده-مهر1397